پارسال مقاله اي نوشتم در باب تخريب سي و سه پل. دريغا كه هيچ بازتابي نداشت. انگيزه ي من براي نوشتن اين مقاله چه مي توانست باشد؟ در ميان فجايع بي شماري كه سالهاست شاهد آن هستيم شايد پرداختن به يك پل مسخره باشد. اما براي من اين طور نيست. سرمايه ي معنوي انسان در دنيا چيزي به جز آثار هنري و فرهنگي نمي تواند باشد. اما آستانه ي حساسيت آدمها در اين سرزمين به شدت تغيير كرده. روزمرگي فاجعه جايي براي تفكر و تامل باقي نمي گذارد. به راستي چرا هيچ واكنشي در برابر اين مقاله ديده نشد؟ آيا جز اين مي تواند باشد كه مردم ما بي انگيزه تر، بي خون تر و بي فكر تر از هميشه اند. آيا حداقل معمارهاي ما نبايد كوچكترين توجهي به مسئله ي تخريب يكي از بزرگترين آثار معماري اين مملكت مي كردند؟ جاي تعجب نيست.
مقاله را بخوانيد
اگر اين روزها گذارتان به اصفهان بيفتد حتما سري به سي و سه پل و خواجو بزنيد تا شاهد تبديل شدن اين دو اثر هنري معماري ايران به لابراتوار هنر «پست مدرن» باشيد.
با اقدامي انقلابي ودر طي چند ماه كار متوالي سر انجام كار «نصب» لامپ هاي جديد بر روي پلها به اتمام رسيده است.
هر چند واژهي «نصب» در اين مورد به اندازهي كافي گويا نيست. لامپها به شكل مربع و در قطع حدود 30×30 سانتيمتر طراحي شده اند كه اگر در همين حدود هم براي تجهيزات داخلي آن ها فضا محاسبه شود يك مكعب مستطيل حجيم را تشكيل مي دهند. اين مكعب بايد همسطح كف دهليزها يا كف طاقچه هاي پل قرار گيرد كه البته قرار گرفته است ولي نه به سادگي، كف دهليزها ي دو طرف پل سنگفرش است و كف طاقچه ها هم تماما سنگ است. ايجاد حفرهي مناسب براي كار گذاشتن لامپها اولين مشكل بوده كه اين كار با كمك كمپرسور انجام گرفته و با موفقيت به اتمام رسيده است. سنگهايي كه از دوره ساخت پل تا حال دوام آورده بود با كمك ابزار مدرن خرد شده و در هر دهانه پل و در هر طاقچه قسمتي از اثر هنري نابود شده است. از آنجا كه كمپرسور ابزاري فوقالعاده قوي و تقريبا غيرقابل كنترل است شكستگيهاي جبرانناپذيري هم روي سنگهاي اطراف ايجاد كرده كه روي طاقچهها بهوضوح پيداست. به هر حال با اين ترفند عمليات نصب لامپها انجام شده ولي اين پايان كار نيست. براي ارتباط لامپها به يكديگر و برقرساني نياز به سيمكشي از كف دهليزها بوده كه اين كار هم با همين روش انجام شده و با كندن سنگفرش كف دهليزها مسير ارتباطي سيم برق را ايجاد كردهاند. در اين مسير هم سنگفرش آسيب جدي ديده است. نهايتاً پس از پر كردن فضاهاي خالي با سيمان، كار به انتها رسيده و لامپها كار گذاشته و روشن شده است.
فرض كنيم كه همه اين عمليات توجيه ضروري و منطقي داشته است. فرض كنيم حق طبيعي ماست كه ايدهها و افكارمان را هرجا و به هر شكل كه بخواهيم اجرا كنيم و فرض كنيم ميراث فرهنگي و هنري ما فقط «ميراث» است و خوردن آن از شير مادر حلالتر حال ببينيم اين طرح نبوغآميز چه استفاده عملي دارد.
نورپردازي از پايين براي كسي كه حداقل تماس با هنرهاي تجسمي را داشته است شناخته شده اين نور بهدليل خلاف معمول بودنش تصويري غيرمعمول و وحشتناك بر انسان ميسازد فيلمسازها از اين افكت نوري دقيقا به همين منظور استفاده ميكنند و در تاريخ نقاشي بارها نور از پايين به همين منظور استفاده شده مشهورترين اين آثار تابلوي فرانچسكو گويا است كه ترس و وحشت صحنه يك اعدام را با فانوسي كه از پايين نور مي دهد جان بخشيده است. تابلوي مذكور در تمام كتب درسي هنرهاي تجسمي چاپ شده و در مبحث نور از آن به عنوان مثال استفاده مي شود. متاسفانه اين موضوع به شكل زنده دقيقا روي سي و سهپل و خواجو هم اقفاق افتاده است. چهره و اندام رهگذرها و «توريستها» در شب دقيقا با اين نور روشن شده و از فرم انساني خارج ميشود.
نكته ديگري كه قابل ذكر است عدم توجه طراح نور به ساختمان چشم انسان است بهطور طبيعي مژه و پلك مانع تابش نور از بالا به چشم ميشود. به هر حال عبور از كنار اين چشمههاي نور بهسادگي ممكن نيست و اثر فوقالعاده آزاردهندهاي روي چشم دارد. به عبارت بهتر نور صاف توي چشم آدم ميكوبد و بهشدت انسان را عصبي ميكند. با اين ترتيب ديگر از آرامشي كه هربار با رد شدن از روي پل به انسان دست ميداد ديگر خبري نيست. آرامشي كه در عين حال موسيقي زيبا و هماهنگ معماري بينظير اين دو پل ايجاد ميكرد آن نغمه ناپيدايي كه جوهر اثر هنري است و روح انسان را با هماهنگيهايش با اصطلاح كوك ميكند. و من جدا معتقدم كه اين دو پل در چنين درجهاي از كمال واقع شدهاند. درواقع برخلاف تصور طراح و مجريان طرح مذكور اين پلها فقط سنگ و آجر و خشت و گل نيست كه هر بلايي بشود برشان آورد.
به هر حال براي جمعبندي مطلب باز اشاره ميكنم كه طرح به اين دلايل نهتنها توجيه منطقي و هنري است كه خود يك فاجعه هنري به حساب ميآيد:
1- كار كردن كمپرسور و خرد كردن سنگ و سنگفرشها كاملا غيرمنطقي بوده كه علاوه بر آسيب مشخصي كه براي ايجاد حفرهها به پلها رسيده احتمال تضعيف كل پل و بههمخوردن دوام و قوام آن بر اثر لرزش و فشار كمپرسور وجود دارد.
2- رد كردن سيم برق از كف دهليزها خطر بالقوه برقگرفتگي را داراست.
3- نور از پايين حداقل به دو دليل فاقد كاربرد انساني است. اول اينكه چهره انسان را زشت ميكند و دوم اينكه چشم تحمل تابش اين نور را ندارد.
چيزي كه ما امروز شاهد آن هستيم تلاش ناموفقي است براي ارائه ي هنر كه به سادگي به ضد هنر تبديل شده است.
با اقدامي انقلابي ودر طي چند ماه كار متوالي سر انجام كار «نصب» لامپ هاي جديد بر روي پلها به اتمام رسيده است.
هر چند واژهي «نصب» در اين مورد به اندازهي كافي گويا نيست. لامپها به شكل مربع و در قطع حدود 30×30 سانتيمتر طراحي شده اند كه اگر در همين حدود هم براي تجهيزات داخلي آن ها فضا محاسبه شود يك مكعب مستطيل حجيم را تشكيل مي دهند. اين مكعب بايد همسطح كف دهليزها يا كف طاقچه هاي پل قرار گيرد كه البته قرار گرفته است ولي نه به سادگي، كف دهليزها ي دو طرف پل سنگفرش است و كف طاقچه ها هم تماما سنگ است. ايجاد حفرهي مناسب براي كار گذاشتن لامپها اولين مشكل بوده كه اين كار با كمك كمپرسور انجام گرفته و با موفقيت به اتمام رسيده است. سنگهايي كه از دوره ساخت پل تا حال دوام آورده بود با كمك ابزار مدرن خرد شده و در هر دهانه پل و در هر طاقچه قسمتي از اثر هنري نابود شده است. از آنجا كه كمپرسور ابزاري فوقالعاده قوي و تقريبا غيرقابل كنترل است شكستگيهاي جبرانناپذيري هم روي سنگهاي اطراف ايجاد كرده كه روي طاقچهها بهوضوح پيداست. به هر حال با اين ترفند عمليات نصب لامپها انجام شده ولي اين پايان كار نيست. براي ارتباط لامپها به يكديگر و برقرساني نياز به سيمكشي از كف دهليزها بوده كه اين كار هم با همين روش انجام شده و با كندن سنگفرش كف دهليزها مسير ارتباطي سيم برق را ايجاد كردهاند. در اين مسير هم سنگفرش آسيب جدي ديده است. نهايتاً پس از پر كردن فضاهاي خالي با سيمان، كار به انتها رسيده و لامپها كار گذاشته و روشن شده است.
فرض كنيم كه همه اين عمليات توجيه ضروري و منطقي داشته است. فرض كنيم حق طبيعي ماست كه ايدهها و افكارمان را هرجا و به هر شكل كه بخواهيم اجرا كنيم و فرض كنيم ميراث فرهنگي و هنري ما فقط «ميراث» است و خوردن آن از شير مادر حلالتر حال ببينيم اين طرح نبوغآميز چه استفاده عملي دارد.
نورپردازي از پايين براي كسي كه حداقل تماس با هنرهاي تجسمي را داشته است شناخته شده اين نور بهدليل خلاف معمول بودنش تصويري غيرمعمول و وحشتناك بر انسان ميسازد فيلمسازها از اين افكت نوري دقيقا به همين منظور استفاده ميكنند و در تاريخ نقاشي بارها نور از پايين به همين منظور استفاده شده مشهورترين اين آثار تابلوي فرانچسكو گويا است كه ترس و وحشت صحنه يك اعدام را با فانوسي كه از پايين نور مي دهد جان بخشيده است. تابلوي مذكور در تمام كتب درسي هنرهاي تجسمي چاپ شده و در مبحث نور از آن به عنوان مثال استفاده مي شود. متاسفانه اين موضوع به شكل زنده دقيقا روي سي و سهپل و خواجو هم اقفاق افتاده است. چهره و اندام رهگذرها و «توريستها» در شب دقيقا با اين نور روشن شده و از فرم انساني خارج ميشود.
نكته ديگري كه قابل ذكر است عدم توجه طراح نور به ساختمان چشم انسان است بهطور طبيعي مژه و پلك مانع تابش نور از بالا به چشم ميشود. به هر حال عبور از كنار اين چشمههاي نور بهسادگي ممكن نيست و اثر فوقالعاده آزاردهندهاي روي چشم دارد. به عبارت بهتر نور صاف توي چشم آدم ميكوبد و بهشدت انسان را عصبي ميكند. با اين ترتيب ديگر از آرامشي كه هربار با رد شدن از روي پل به انسان دست ميداد ديگر خبري نيست. آرامشي كه در عين حال موسيقي زيبا و هماهنگ معماري بينظير اين دو پل ايجاد ميكرد آن نغمه ناپيدايي كه جوهر اثر هنري است و روح انسان را با هماهنگيهايش با اصطلاح كوك ميكند. و من جدا معتقدم كه اين دو پل در چنين درجهاي از كمال واقع شدهاند. درواقع برخلاف تصور طراح و مجريان طرح مذكور اين پلها فقط سنگ و آجر و خشت و گل نيست كه هر بلايي بشود برشان آورد.
به هر حال براي جمعبندي مطلب باز اشاره ميكنم كه طرح به اين دلايل نهتنها توجيه منطقي و هنري است كه خود يك فاجعه هنري به حساب ميآيد:
1- كار كردن كمپرسور و خرد كردن سنگ و سنگفرشها كاملا غيرمنطقي بوده كه علاوه بر آسيب مشخصي كه براي ايجاد حفرهها به پلها رسيده احتمال تضعيف كل پل و بههمخوردن دوام و قوام آن بر اثر لرزش و فشار كمپرسور وجود دارد.
2- رد كردن سيم برق از كف دهليزها خطر بالقوه برقگرفتگي را داراست.
3- نور از پايين حداقل به دو دليل فاقد كاربرد انساني است. اول اينكه چهره انسان را زشت ميكند و دوم اينكه چشم تحمل تابش اين نور را ندارد.
چيزي كه ما امروز شاهد آن هستيم تلاش ناموفقي است براي ارائه ي هنر كه به سادگي به ضد هنر تبديل شده است.