Wednesday, February 18, 2004

وحشت در ميدان فردوسي

شب 22 بهمن از خيابان انقلاب مي گذشتم.همه جا توپ و ترقه در مي كردند. نزديك ميدان فردوسي كه رسيدم منظره اي ديدم كه نمي توانستم دركش كنم. روي درختهاي ميدان گله اي از موجودي پرنده مي پريدند. مانده بودم كه اين چي مي تونه باشه. فكرم به شب پره ها رفت، اما ديدم خيلي بزرگترند. بعد گفتم يعني خفاش هستند. اينجا توي شهر. همه اينها يكي دو ثانيه طول كشيد. ديگر كاملا نزديك ميدان شده بودم كه ديدم گنجشك هستند. يك نفر با كلاشينكف ايستاده بود كنار ميدان و ده پانزده نفري هم اطرافش بودن. داشت طرف آسمون تير در مي كرد. با هر تيرش گنجشك هاي خواب زده و وحشت زده از روي درخت به پرواز در مي آمدند و باز مي نشستند. احساس خيلي بدي به من دست داده بود.فكر كردم اين چه جهنمي است كه حتي گنجشك ها هم در آن آرامش ندارند.

Wednesday, February 04, 2004

زيبايي و حقيقت

چرا هنر را انگيزه اي حياتي مي خوانم؟ شايد در اينجا بايد تعريفي را كه از هنر دارم روشن تر كنم. گفتار عاميانه اي هست كه هنر را غذاي روح مي خواند. اما من بر اين باورم كه هنر نه غذا كه ويتامين روح است. غذا شايد علم و فلسفه باشد. شما نمي توانيد بدون غذا به زندگي ادامه دهيد اما بدون ويتامين كافي حياتي محقر ممكن است. حيات شاداب و سرزنده نور و گرما و هواي تازه مي خواهد. اين ها اساس هنر است. هنر تماس ما را با جهان عواطف و احساسات زنده نگه مي دارد. فلسفه و علم وظايف ديگري دارند. براي افلاطون شعر آفرينشي مسخره و بي مورد است تا آن حد كه به بيرون راندن شاعران از شهر حكم مي دهد. اما دنيا بدون شعر دروغي تحمل ناپذير است. فيلسوفان معاصر هم به اين نتيجه رسيدند كه هنر جزء تفكيك ناپذير زندگي است. هگل هنر را« بيان محدودِ نامحدود» مي خواند. شاملو همين تعبير را زيباتر بيان مي كند؛ «گنجاندن كوزه اي در قطره اي». من با اين تعبير موافقم. از راه هنر انسان به روح خود نزديك تر مي شود و آگاهي اش از دنياي درون و بيرون از خود افزون مي شود. غنا مي يابد. و با جهاني از ظرافت و زيبايي در مي آميزد.
چرا هنر با مقوله ي زيبايي توام است؟ هدف زيبايي چيست؟ چه چيز زيباست و آيا زيبايي همواره مترادف لذت است؟ جواب اين سئوالات را شايد فيلسوف بهتر از هنرمند بداند. اما هنرمند است كه مي تواند زيبايي را خلق كند، در آن دخل و تصرف كند و آن را «بيافريند». اين آفرينش شكلي براي او شكلي كاملا طبيعي دارد. همانطور كه درخت از تركيب شيميايي و فرمول سيب خبر ندارد، اما مي تواند آن را توليد كند. تعبير، نقد و تفسير كار هنرمند نيست. هنرمند تنها براي يك كار ساخته شده و آن توليد هنر است. انتظار بيهوده اي است كه نقاش در باره ي نقاشي اش «حرف» بزند. مگر اينكه از موضعي بيرون از هنر به اين كار بپردازد. در اين موضع نيز او ديگر نقاش نيست بلكه منتقد يا روايتگري است مثل بقيه. و بدون ترديد منتقدان متخصص در اين كار از هنرمند بسيار موفق ترند. من به شخصه گفته هايي در باره ي نقاشي هايم از افراد مختلف شنيده ام كه روحم هم از آنها خبر نداشته. تعبير و تفسيرهايي كه گاهي بي نهايت به موضوع نزديك شده اند. درست است كه منتقد در نهايت دايه است نه مادر اما گاه دايه بيش از مادر درباره ي كودك مي داند.
زيبايي اما تعبيري سخت نسبي است. از نظر من دو نوع زيبايي وجود دارد. زيبايي كه شايد بتوان آن را غريزي ناميد و قابل درك براي همه ي موجودات زنده است. زيبايي پرنده ي نر رنگارنگ كه نشان از سلامت و توانايي ژنتيكي اش در باروري است. اما اين زيبايي محدود است. سيمون دوبوار در كتاب سالخوردگيش مي گويد كه در زبان سرخپوستها براي زيبايي و جواني يك تعبير هست. اين تعبير به روايتي صحيح است. زيبايي كودك و گل از اين قبيل است. اما زيبايي لبخند مي تواند از جنس ديگري باشد. لبخند يك دوست زيباست، حتي اگر دندان هاي زرد و بي ريختي داشته باشد. اين زيبايي است كه از سطح مي گذرد و با عمق روح انسان درگير مي شود. اين زيبايي با زيبايي لبخند كودك تفاوتي ماهوي دارد. به هر حال ما اين دو نوع زيبايي را حس مي كنيم و در دنياي هنر به هر دوي آنها پرداخته شده است. زيبايي دختران نوجوان تابلوهاي رنوار از جنس اول است. اما تابلوي 18 ماه مي از گويا نيز براي ما زيباست. به خاطر حقيقتي كه در آن وجود دارد. حقيقتي كه بيانش ساده نيست اما هنرمند توانسته دنيايي از تعابير را در آن بگنجاند. ولي آيا نقاشي هاي مخوف مثلا فرانسيس بيكن هم براي ما زيبا هستند؟ آيا در ما ايجاد لذت مي كنند؟ روشن است كه كسي از ديدن لاشه ي شقه شده ي گوشت بالاي سر يك انسان دفرمه شده حظ بصر نمي برد. اما اين نوع تابلو نيز به شكلي ديگر براي ما بر انگيزاننده است. تنها به يك دليل به خاطر بيان حقيقتي كه در آن موجود است. من نمي توانم بگويم از ديدن اين تابلو لذت مي برم. تنها مي توانم بگويم كه هرگز نديدن آن برايم رنج آور است. اگر رنج را مقابل لذت قرار دهيم. ندانستن رنج آور است و اين تابلو آگاهي مي دهد. آگاهي اي كه ما را باز سرشار از احساسات و عواطف انساني مي كند. به اين ترتيب آگاهي نيز جزئي از زيبايي حقيقت است.

در مينياتور ايراني تابلوهاي زيادي با موضوع جنگ و شكارگاه هست. سطح همه ي اين تابلوها از رنگ هاي درخشان پالتِ مينياتوريست هاي ايراني پوشيده شده. اين رنگها در اوج هماهنگي اند. هماهنگي نيز جزيي از زيبايي است اما از نوع غريزي آن. اين تابلوها زيبا هستند اما هيچ كدام به عنوان شاهكار مينياتور ايراني شناخته نمي شوند. شاهكارها تصاويري هستند مثل چوپان و گوسفندهاي رضا عباسي. چون در آن دروغ نيست. اين بحث پيچيده است و اجازه دهيد با مثال ديگري موضوع را روشن كنم. ميرعماد استاد بي بديل و پدر خط نستعليق است. نستعليق خطي است كه بيشترين هماهنگي بصري در آن رعايت مي شود. ميرعماد استاد اين هماهنگي است. او رساله اي دارد كه در آن همه ي رازهاي فني كارش را توضيح مي دهد. يك رساله ي تئوريك بي نظير درباره ي خوشنويسي. در جايي از اين رساله يكي از مهمترين كنتراست هاي خوشنويسي را بيان مي كند. كنتراست بين سطح و دور. يعني تضادي كه فرم هاي مسطح با فرم هاي مدور ايحاد مي كنند. اين تضاد اگر خوب درك و اجرا شود هماهنگي مي آفريند. اما تعبير ميرعماد مثل همه ي نوابغ هنر دنيا از موضوع ساده نيست. او سطح و دور را به كل دنيا نسبت مي دهد و مي گويد كه زمين سطح است و آسمان دور. به اين ترتيب او كاملا بر ابزار كارش مسلط است و در ميان كارهايش شاهكارهايي تكرار نشدني هست. اما همين شخص چليپايي دارد كه در آن با رعايت همه ي اين هماهنگي ها و ظرافت ها اين متن را در مدح شاه مي نويسد: شاها تيغت به ازبكان شد خونريز/ اين تيغ به قتل روميان بادا تيز/...... اين قطعه چيزي از بقيه ي كارهاي او كم ندارد و ممكن است براي كسي كه زبان فارسي نمي داند بسيار دل انگيز باشد. اما بعيد مي دانم روشنفكر معاصر فارسي زبان بتواند اين نوشته را به راحتي تحمل كند. فقط يك ديوانه ممكن است آن را به ديوار اتاقش بياويزد. اين مثال را مي توان به شعرهاي اساتيدي مثل حافظ نيز تعميم داد. كسي شعر هاي حافظ را در مدح شاهان بيشعور دورانش به عنوان اثر هنري نگاه نمي كند. هر چند اگر آنها را هم براي كسي كه زبان فارسي نمي داند بخوانيد از موسيقي بي نظيرش تعريف خواهد كرد. اين آثار در بر دارنده ي دروغ اند و دروغ مخالف زيبايي است، بسادگي چون حقيقت را نابود مي كند. اين منطق ساده و روشن است. زيبايي غريزي تمام حقيقت نيست. و در مواردي ناقض حقيقت است. زيبايي آدمي كه از او متنفر باشيد تحمل ناپذير است.