Monday, December 22, 2008

Tehran َََArt Expo



اكسپوي هنر تهران از ديروز در تالار وحدت شروع بكار كرد. من هم با دو كار شركت كرده‌ام:
متاسفانه من تاريخ دقيق ادامه‌ي نمايشگاه را نمي‌دانم. طبق معمول روي سايت اكسپو هم اين تاريخ‌ها را پيدا نكردم. به هر حال اين روزها كه هست، اگر اطلاع دقيق پيدا كردم خواهم گفت.
آدرس و مشخصات ديگر را از سايت خود اكسپو مي‌توانيد دريافت كنيد.

اينجا هم لينك سايت اكسپو است:

http://www.artexpo.ir/gallery.php?id=12



Thursday, November 20, 2008

گزارش نمايشگاه به آيند و روند و پرند و چرند







نمايشگاه‌هاي نقاشي هر كدام شخصيت خاص خود را دارند. آداب نمايشگاه اين جوري است كه روز شروع دوستان را دعوت مي‌كنيم، به صرف چاي و شيريني و شربت، در ساعت 4 عصر معمولا-يا هر ساعت ديگري كه نمايشگاه تعيين كند- و خب كم‌كم دوستان مي‌آيند و گل مي‌آرند، بعضي، كه البته خودشان گل هستند و نيازي هم هست، بعد كارها را نگاه مي‌كنند، و كمي مثل يك پارتي كوچولوست كه دوستاني كه در اين شلوغي روزگار سال به سال همديگر را نمي‌بينند ممكن است آن‌جا ببينند. خلاصه درباب كارها رسم است كه حرفي زده شود، و من از آن‌ها كه سكوت مي‌كنند مي‌پرسم، خب كدام كار را دوست داشتيد؟ و او هم مي‌گويد اين يكي يا آن يكي. بعد دوري مي‌زنند، بچه‌ها، و معمولا نمايشگاه براي چرخ زدن جاي مناسبي نيست، آدم را خسته مي‌كند، كمي مي‌نشينند و بعد هم مي‌روند. گاهي اگر كارها باب ميل دوستانم باشند مي‌خرند، و گرنه كه خب آرزوي موفقيت مي‌كنند و مي‌روند. اين از دوستان من. گالري هم طبعا به سهم خود آدم‌هايي را دعوت مي‌كند و اين‌ بار از حدود 300 كارتي كه داده بودم و فرستادند، روز اول سه چهار نفر از طرف گالري آمدند. و روزهاي ديگر هم كه پرنده پر نمي‌زد. خيلي جالب است كه كسي علاقه‌اي به ديدن كارها نشان نمي‌دهد. خب اين نگران كننده است، اگر نمي‌خرند حداقل بيايند و نگاه كنند. به خانم مسئول گالري مي‌گويم پس چرا اين‌جوريست؟ مي‌گويد: احتمالا مردم از كار ديجيتال خوششان نمي‌آيد. مي‌گويم خب وقتي كار را نديده‌اند از كجا مي‌دانند كه خوششان مي‌آيد يا نه، مشكل اين است كه اصلا كسي براي بازديد نمي‌آيد؛ حالا شما طلا ريخته باشيد و بگوييد مجاني بيايند ببرند. شوخي نمي‌كنم در طول 10 روز به جز دوستان خودم روزانه دو سه نفر بيشتر بازديد كننده نداشتيم. گالري افرند هم گالري ناشناخته نيست، جزء گالري‌هاي قديمي و معتبر تهران است، خب به اين ترتيب كاري هم به فروش نمي‌رسد و فقط خرج و مخارج آماده كردن نمايشگاه به گرده‌ي هنرمند تحميل مي‌شود. خب نان ديجيتالي را هم كه نمي‌شود به شكم بست و بايد فكر نان كرد.


بعد موضوع تبلغات پيش مي‌آيد. راستش در اين فاصله خبرنگار محترمي از روزنامه‌ي همشهري آمد و مصاحبه‌اي انجام داد كه هنوز چاپ نكرده، دوستان روزنامه‌نگار مي‌گويند مسئولين تحريريه به شدت به اين نوع كار (منظور كار بسيار بدي است كه من انجام داده‌ام، نقاشي كرده‌ام) حساس هستند، در كلاس‌هاي روزنامه‌نگاري مي‌گويند بپائيد كه آگهي را به جاي خبر به شما نچپانند. اصطلاحش هم هست رپرتاژ آگهي. به زبان آدميزاد يعني اگر پول بدهيد خبر نمايشگاه چاپ مي‌شود و گرنه خير. كسي نيست به اين علما و نوابغ روزنامه‌نگاري ايران حالي كند كه دوستان، خبر هم كه از زمانش گذشت تبديل به عنصر نامطلوبي بدتر از جزغاله دنبه به نام خبر سوخته مي‌شود كه به درد عمه‌ي صاحب خبر هم نمي‌خورد. اما خب حكايت نظام مقدس سرمايه‌داري است و تابوهاي زيرپا نگذاشتني‌اش.


از سيماي شبكه‌ي 4 هم قرار گذاشتند كه بيايند و گزارش تهيه كنند كه نيامدند. از همه‌ خنده‌دارتر مسئول صفحه‌ي هنري يكي از روزنامه‌هاي بسيار معتبر بود كه دوستي مي‌شناخت و گفته بود مي‌آيد. نيامد. سراغش را گرفتم، دوستم مي‌گفت رفت و آمد مشكل است، روزنامه هم پول آژانس را نمي‌دهد، تو بيا. گفتم آخه عزيز من نمايشگاه جاي ديگري است،‌ فلاني نمي‌خواهد حداقل كارها را ببيند و بعد چيزي بنويسد؟ گفت نه نيازي نيست، بيشتر اوقات مردم‌اند كه به روزنامه مراجعه مي‌كنند. اصلا خودت يك مصاحبه با خودت بكن چاپ مي‌كنيم. اين ديگر شاهكار بود. خبرنگار ديده بوديم، نديده بوديم كه خود صاحب خبر، خبرآور شود. اي بي‌خبر "مكوش" كه صاحب خبر شوي، خبر خودش ميايه.



پس من و گالري شروع مي‌كنيم همديگر را متهم كردن،‌ مي‌گويم من كه كار خودم را انجام داده‌ام؛ بخش فروش را شما بايد اداره كنيد. او هم معترض مي‌شود كه چرا من پيكاسو نيستم. مي‌گويم پس چطور بايد اين كارها را فروخت؟ مي‌گويد بايد شانس داشت. اما من معتقد به بخت و اقبال نيستم. كار من هم در نهايت كالاست و فكر نمي‌كنم كريستي و ساتبي هم فروش كالاي‌شان را به بخت و اقبال واگذار كنند.


اما من استثنا نيستم. اين وضعيتي است كه براي همه‌ي هنر ايران پيش آمده، يك جور رخوت است، يا شايد از آن بدتر جمود نعشي است كه درماني هم ندارد. مگر وضعيت خواننده‌هاي كتاب بهتر است؟ تيراژ كتابي كه چند سال وقت براي فروش هزار نسخه‌اش لازم دارد شاخص خوبي براي علاقه به فرهنگ و هنر است. هزار نسخه را به تعداد كتاب‌فروشي ها تقسيم كني روزي نصفه كتاب هم فروش نمي‌رود كه كتاب يك‌ساله تمام شود. البته الان كه ناشر‌ها كتاب خودشان را در كتاب‌فروشي‌هاي خودشان بيشتر مي‌فروشند. از توليد به مصرف است. وضعيت فيلم، چطور؟ چند فيلم بدرد بخور در اين سال‌‌هاي اخير ساخته شده؟ و تئاتر كه دادش را همه‌ي اهل تئاتر زده‌اند. موسيقي‌ ما كجاست؟ هنوز كه هنوز است اهل موسيقي در حسرت يك سالن با كيفيت صوتي مناسب هستند كه بشود يك اجراي جدي را به شكل آبرومندانه در آن برگزار كرد. از هنر ضاله رقص كه پيش‌مرگ بقيه شد. و راستي معماري، معماري والامقام معاصر كه دوست معمارم به اين شيوه توصيف‌اش مي‌كرد: "فحشاي معماري"؛ نمي‌دانم كسي دركش مي‌كند يا نه اما خوب گفتي و همين است.


و بي‌شك مردم هم در اين ميان حقي دارند. وقتي ديوارهاي گالري‌ها، موزه‌ها و نمايشگاه‌هاي رسمي را كارهاي نقاشان بسيار محترمي پر كرده كه هيچ يك از خطوط قرمز حاكميت را زير پا نمي‌گذارند و راضي‌اند به همان كارهاي بي‌ بو و بي‌خاصيتي كه هزاربار خورده و بالا آورده شده‌اند؛ و درست است، وقتي همه با دقت تمام در حال خودسانسوري هستيم كه مبادا خاطر آيند و روند و پرند و چرند آزرده نشود، شايد اين رفتار بهتري باشد كه آدم‌ها قيد رفتن به نمايشگاه را بزنند و بنشينند همان گوشه‌ي خودشان كه گوشه‌ي امن‌تري هم هست حتما براي آرامش روح و روان.





my digital arts in 2 site

ظاهرا به پايان آمد اين دفتر، حكايت همچنان باقي است

پس

دوستاني كه موفق به ديدن نمايشگاه نشده‌اند مي‌توانند در اين دو آدرس كارها را مشاهده كنند و به قول هدايت از لحاظ خود بگذرانند

http://asar.name/1980/11/blog-post.html

كه مربوط به سايت اثر است
و آدرس ديگر

http://zoghalmag.com/zoghal/index.php?option=com_content&task=view&id=130&Itemid=226

كه در مجله‌ي الكترونيكي زغال قرار دارد

Thursday, October 23, 2008




نمايشگاه هنر ديجيتال
جمعه 10 آبان نمايشگاه من در گالري افرند برگزار مي‌شود. كارهاي به نمايش گذاشته 7 عدد است كه در ابعاد بزرگ پرينت شده. تم كارها تلفيقي از عكس‌هاي مختلف است كه هر يك براي خود تاريخچه‌اي دارد. در همه‌ي كارها تصاويري از تخت‌جمشيد پايه‌ي اصلي كار است. قصد من آن بود كه بخشي از تصاويري كه بارها ديده شده را با فاصله‌گذاري تازه كنم، و كاري كنم كه اين تصاوير با نگاهي نو ديده شوند، و بيشتر توجه من به حسي است كه درون سر گاوهاي تخت‌جمشيد هست، حسي عميق‌، انساني، با نگاهي مهربان و محزون.

آدرس گالري افرند: بزرگراه جلال آل احمد. خيابان جهان‌آرا، خيابان 19 يا جلال حسيني، بعد از تقاطع اشك شهر، پلاك 48.
نمايشگاه از تاريخ جمعه 10 آبان تا سه‌شنبه 21 آبان برقرار است.
ساعات كار گالري: روز گشايش، 4 تا 8 عصر و روزهاي ديگر 3 تا 7 عصر.
نگارخانه پس از روز گشايش همه‌روزه غير از روزهاي تعطيل رسمي و جمعه‌ها آماده بازديد است.

تلفن گالري: 88012334


Afrand Art Gallery
Siavash Roshandel
Digital Art Exhibition
Opening from Friday, 31/8/o8 to13/9/08
Opening hours: Friday, 4:00 pm- 8:00 pm.
Sat to Thu: 3:00-7:00 pm
The Afrand gallery is open everyday exept official hollidays and friday.


Wednesday, June 25, 2008

كاركرد زباني و تصويري سوررئاليسم


نقاشي سوررئاليستي هيچ‌گاه به پاي شعر و ادبيات آن نرسيده، همين‌طور فيلم‌هاي آن. زبان به دليل آزاد گذاردن شنونده-خواننده در تجسم موضوع بسيار موفق‌تر از تصوير است. تصويري كه ناگزير حضور عيني خود را با قدرتي كه نمي‌توان از سيطره‌ي آن رها شد بر ذهن تحميل مي‌كند. اين گل، اين پرنده‌، اين چهره وقتي تصوير شد و ديده شد، در ذهن حك شده و نمي‌توان آن را از حافظه پاك كرد. اما گل و پرنده در شعر براي هر خواننده-شنونده تصويري متفاوت و با كمالي غيرقابل وصف ايجاد مي‌كند.
شور، اشتياق زندگي و تصاوير بي‌بديل شعر سوررئال در كارهايي مثل لوركا، الوار، يا نرودا قابل مقايسه با تصاوير وهم‌زده‌ي نقاش‌هاي سوررئال نيست. نقاشي دالي، يا ماكس‌ ارنست را در نظر بياوريد، حسي كه از نقاشي بيرون مي‌تراود، حسي گروتسكي، بازي روانكاوانه با ذهن، حضور روشن عقل، و نبود عنصر شاعرانه و تغزلي است. شايد موفق‌ترين تصاوير نقاشي سوررئال متعلق به رنه ماگريت باشد، مثلا "اتاق موسيقي"، يا ديگر نقاشي‌هاي او كه عناصر طبيعي در آن‌ها رنگي شاعرانه پيدا مي‌كنند.
آيا براستي ساختن تصوير سوررئال در نقاشي غير ممكن است؟ آندره برتون در "سوررئاليسم چيست؟"، اشاره مي‌كند كه پيش از سوررئاليست‌ها نيز سوررئاليسم وجود داشته، و مثال‌هاي زيادي مي‌آورد، از جمله: "پيكاسو در كوبيسم سوررئاليست است." نگاهي گذرا به تاريخ نقاشي نيز اين نظر را تاييد مي‌‌كند، آيا گوگن در "مسيح-جوواني" سوررئاليست نيست؟ آيا پيتر بروگل در "سقوط ايكاروس"، كل كارهاي جوزپه آركيمبالدو تركيب‌هاي جنون‌آميز سبزيجات، گل‌ها و اشيا كه به انسان بدل مي‌شوند، آيا "تولد ونوس" بوتيچلي اثري كاملا سوررئاليستي نيست؟ آيا نمي‌توان بسياري از كارهاي نقاشي دنيا، از جمله كارهاي نائيف اقوام و ملل گوناگون را سوررئال به حساب آورد.
سوررئاليسم خوانشي ديگرگون از واقعيت است، با استفاده از عناصري كه مدعي‌ است مي‌تواند به جوهره‌ي هستي دست پيدا كند. مي‌توان اين خوانش را به كل تاريخ بشر و تلاش براي فهم رازهاي آن به كمك هنر تعميم داد.
اگر اين خوانش را بپذيريم نقاشي‌هاي سوررئاليست‌ها بخشي از تجربه‌ي بشري برآمده از تجربه‌ي دهشت‌آور دوره‌اي خاص-دوران پس از جنگ جهاني اول-هستند. در عين حال نزديكي تجربيات هواداران و اعضاء اين جنبش خود بخود فرايندي از شبيه‌سازي، تقليد، تاثيرات مستقيم از يكديگر را نيز در كار آن‌ها ايجاد كرده است. شباهت كارهاي ماكس ارنست، فرانسيس پيكابيا و دالي غيرقابل انكار است. اين شباهت ناگزير افرادي است كه با يك انديشه‌ي مشخص با هم كار كرده‌اند و آن را مي‌توان با شباهت ميان كار پيكاسو، براك و خوان‌گري در ابتداي كوبيسم قياس كرد. شباهتي كه درعين‌حال مانع از اصالت كار هيچ يك نمي‌شود. اما شباهت كار بسياري ديگر از نقاشان مدعي سوررئاليسم در تاريخِ پس از آن بدون پشتوانه‌هاي نظري، سياسي و اجتماعي آن چه‌قدر ترحم‌انگيز و مسخره جلوه مي‌كند، انبوه كارهايي كه انگار يك دالي ناقص‌الخلقه با اختلال فكري توليد كرده و هيچ ردپايي از آن‌چه سوررئاليست‌ها مدعي آن بودند در آن‌ها ديده نمي‌شود.
آيا همه‌ي كارهاي نقاشان امريكاي لاتين در اوج دوران خود را نمي‌توان سوررئال‌تر از بسياري كارهاي سوررئال اروپايي به حساب آورد؟ اگر بناست سوررئاليسم مدعي آزادي باشد، اين آزادي در كار لاتيني‌ها به مراتب واضح‌تر ديده مي‌شود، بي‌دليل نبود كه آندره برتون نقاشي‌هاي فريدا كالو را سوررئال ديده بود، چيزي كه او خود منكرش بود. اما بي‌شك كارهاي فرناندو بوترو را مي‌توان به راحتي با مفاهيم سوررئاليست‌ها سازگار كرد. اين سازگاري همان سازگاري ابدي عنصري است كه بنا و بنياد سوررئاليسم بر آن گذارده شده، عنصري مبهم، رازآميز، هوشمندانه، سرشار از ابتكار كه برپايه‌ي جوهره‌ بنيادي هنرمند و در ارتباط مستقيم و بي‌واسطه با دنياي بيروني شكل گرفته، از اين ديدگاه سوررئاليسم دريچه‌اي باز كرده تا آنچه را كه دالي و ماگريت نتوانستند به انجام برسانند-دست‌يابي به آن عنصر سرزنده‌اي كه در شعر سوررئال مي‌بينيم-در دنياي امروز به انجام برسد. عنصري كه در آن تصوير بتواند همپاي زبان حركت كند، و سلطه‌ي خود را با روشي هوشمندانه‌تر درهم بشكند، تصويري كه بر ذهن آوار نمي‌شود و وجودش به شكلي بي‌واسطه خود زندگي‌ است.

Saturday, February 23, 2008

چه چیز فریدا کالو را قابل ستایش می کند؟


Waht made Frida Kahlo remarkable
چه چیز فریدا کالو را قابل ستایش می کند؟
Frida, directed by Julie Taymor
By Joanne Laurier7 November 2002

Frida , directed by Julie Taymor, screenplay by Clancy Sigal, Diane Lake, Gregory Nava and Anna Thomas; based on the book by Hayden Herrera



جولی تیمر Julie Taymorکارگردان فیلم فریدا در مصاحبه با Reel.com درباره‌ي نقاش چپ‌گراي مكزيكي فريدا كالو Frida Kahlo چنین می گوید: "برایم اصلا مهم نیست که شما در‌باره ی فریدا کالو زياد می دانید؛ در واقع آنها که چیزی نمی دانند زمان خوشی را خواهند گذراند، چون فیلم در باره ی زنی عجیب و غریب و غیر عادی است." موضوع بر سر آن نیست که تماشاگر هنگام ورود به سينما چیزی در باره‌ی او می‌دانسته یا خیر، بلکه بر سر این است که هنگام ترک آن چه حقایقی را در ذهن به همراه خواهد برد.
گزارش سرسری ، و قابل پیش بینی تیمر از رابطه ی میان کالو و هنرمند مکزیکی دیه گو ریورا Diego Rivera چیز زیادی به فهم بیننده اضافه نمی کند؛ فردی که زندگیش با بسیاری از مباحث اساسی قرن بیستم همچون انقلابیون مکزیک و روس، تروتسکیسم و استالینیسم، سوسیالیسم و هنر پیوند خورده است.
فیلم تیمر بر اساس بیوگرافی نوشته ی هایدن هِررا Hayden Herrera در سال 1983 استوار است. بیوگرافی به این توفیق دست یافت که کالو را به عنوان سرمايه‌اي به دست فمینیست‌ها بسپارد تا از او يك تمثال بسازند. زياد تعجب‌آور نيست كه تیمر (تیتوس، 1999 ) کاری برای برگرداندن چنین تصور ناسالمی صورت نمی دهد. منتقدی به درستی و تیزبینانه فیلم را چنین توصیف می کند: " عاشقانه‌ای است درباره‌ی کمونیست‌های فريبكار، نقاشان دیوارگر اسرارآميز و روابط عاشقانه‌ي لزبين‌ها."
فيلم فریدا بر رابطه ی میان کالو (سلما هایک Salma Hayek) و ریورا (آلفرد مولینا Alfred Molina) متمرکز شده است. فیلم از سال 1922 شروع می کند، هنگامی که دختر مدرسه‌ای 15 ساله‌، ریورای مشهور را براي اولين بار در حال انجام یک نقاشی دیواری در مدرسه ی مقدماتی ملی در مکزیکوسیتی می نگرد. در این زمان ریورا با زن دوم خود لوپه مارین Lupe Marin (والریا گولینا Valeria Golina) به سر می برد.
فریدا در سن 18 سالگی قربانی تصادف دهشتناک با وانت‌باری شد که او را برای بقیه ی عمر، لنگ و ناتوان از درد بر جای گذاشت. او خود ماجرا را اين‌طور شرح می دهد: "دسته ی صندلی مثل شمشیری که به گاو می زنند در من فرو رفت." سه سال بعد از تصادف او دوباره ریورا را ملاقات می کند. ریورا که 20 سال از او مسن تر است در حال نقاشی روی دیوار ساختمان وزارت آموزش است. فریدا برای پرسیدن نظر ریورا در باره ی هنرش به سراغ او مي‌رود و می گوید: "من نقد یک مرد کارآزموده را می خواهم. من نه عاشق هنرم و نه یک آماتور. تنها يك دختر هستم که برای زندگیش باید کار کند."
اولین برخورد یکی از قوی ترین و حقیقی ترین لحظات فیلم است. در 1929 این زوج در محله ی کوآیاکان در جنوب مکزیکو سیتی با هم ازدواج می کنند، آنگاه است که فریدای معصوم تا حدي به عادت زن‌بازي ریورا پی می برد. او چنین توضیح می دهد: "من در زندگی متحمل دو تصادف شدم. یکی ماشینی که توی خیابان مرا زد، و دومی دیه گو بود."
فیلم به تاریخچه اقامت موقت ریوراها در امریکای 31-1930 می پردازد. او و فریدا به سان فرانسیسکو، دیترویت و نیویورک سفر می کنند، جایی که ریورا مجموعه ای از نقاشي‌هاي دیواری‌اش را در معابر عمومی و ساختمان های شخصی کار می کند و درگیر ماجراهای خارج از ازدواج بسیار می شود. ("او در اين‌باره می گوید: چیز مهمی نیست. تمام حس‌اش بیشتر از یک دست فشردن ساده نیست.") به تلافی، فریدا نیز با مردان و زنان دیگر مي‌خواید. در اثنای سفر فریدا بر خلاف خواسته ی ریورا باردار می شود. او نگران توانایی فریدا در بارداری کودک است. پس از سقط جنینی ویرانگر و از دست دادن مادرش، فریدا به قصد مکزیک حرکت می کند اما هنگامي كه ریورا درگیر مبارزه با نلسون راکفلر (ادوارد نورتون) بر سر برداشتن تصویر ولادیمیر لنین از نقاشی دیواری مرکز راکفلر است كالو به نیویورک بازمی گردد.
فریدا و دیه گو در 1933 به مکزیک بر می گردند و به خانه ی جدیدی نزدیک کوآیاکان Coyoacan نقل مکان می کنند جایی که فریدا پس از کشف رابطه‌ی ریورا با خواهرش کریستینا از او جدا می شود. اما هنگامی که دیه گو دارد تلاش می کند تا برای تروتسکی (با بازی جفری راش Geoffrey Rus) در مکزیک پناهندگی بگیرد، بین آنها مصالحه ای صورت می گیرد. در ژانویه 1937 تروتسکی و همسرش ناتالیا به خانه‌ی پدر و مادر فریدا می روند، خانه ای که با محافظین مسلح، مسلسل، آشیانه های تفنگ و پنجره های آجرگرفته تجهیز شده است.
ریوراها به همراه آندره برتون شاعر و منتقد به اتفاق تروتسکی، گپ زنان درباره ی سیاست و فرهنگ، از ویرانه های تئوتی هوآکان بازدید می کنند. در گفتگوی آنان به شکلی مبهم به مبارزه سیاسی میان تروتسکی و استالین اشاره می شود. تروتسکی و فریدا پیش از نخستین سوقصد به جان تروتسکی در 1940 ملاقاتي عاشقانه با هم دارند. از عوامل استالينيست ترور تروتسكي در اگوست 1940 خبري نيست جز آن‌که فریدا مختصرا به جاسوسی متهم می شود. در این زمان دیه گو از او جدا شده و سلامتی‌اش به طور جدی در خطر است.
دیه گو و فریدا دوباره در سال 1940 ازدواج می کنند. فریدا برای نه ماه در 1950 بستری می شود و در 1953 پزشکان مجبور به قطع پای راستش می شوند. او با وجود همه ی آسیب های جسمی‌اش به دکتر ها می گوید: "فقط جمع و جورم کنید، تا بتوانم نقاشی کنم." فریدا در 13 جولای 1954، درست یک هفته بعد از سالروز تولد 47 سالگیش می میرد.
گذشته از چارچوب زندگینامه‌ی فریدا کالو که درآن از تحلیل تاریخی، سیاسی و هنری پرهیز شده، کارگردان فيلم، تيمر، نمک و فلفل کار را با برخي شگرد‌هاي گرافيكي و عروسكي اضافه کرده است.
شروع و خاتمه ی فیلم پیوند سوررئال رنگهای هنرمند با مناظر حیات خانه‌ی اوست. جایی که در آن میمون‌ها و طوطی‌های جادویی میان گلهای کاکتوس در گشت وگذارند. استفاده‌ی استادانه از جلوه های ویژه به خصوص در سکانس پر تحرکی است که در آن سفیر مرگ در بیمارستان با کالوی در حال احتضار پس از تصادفش گفتگو می کند. نقاشی ها در میانه‌ی هیاهو به "زمان واقعی" بر می‌گردند. خودنگاره‌ی مشهور کالو با جنین با شگردی گرافیکی از بیچارگی و درد و رنج ناشی از سقط جنینش رها می شود. آدمها از سطح نقاشی حیاتی سه بعدی می یابند. در نیویورک، شهر احساسات فریدا، نگرانی او در باره ی ریورای زنباره در سکانسی با یک کات-آوت نمود می یابد، که در آن دیه گو- کینگ گنگ شهر را به وحشت می کشاند و بر بالای ساختمان امپایر استیت مرگش را ملاقات می کند.
حتی بازی آلفرد مولینا،- یکی از دیدنی ترین چهره های فیلم - در نقش ریورا نمی تواند لغزش های بزرگ تاریخی وسیاسی فیلم را جبران کند. ریورا یکی از حامیان انقلاب مکزیک و انقلاب روسیه، و در دوره ای از عمرش تروتسکیست و همکار بین الملل چهارم بود. با وجود اینکه بسیاری از شخصیت های تاریخی در این فیلم مثل باران رژه می روند اما آنها چیزی بیش از مبلمانی شیک در فیلم به حساب نمی آیند. در کنار برتون که بسختی قابل تشخیص است، بقیه ی ستارگان درخشان این فیلم بر اساس یادداشت های تولید به فیلم ضمیمه شده اند، نقاش دیوارگر،ژان شارلوت Jean Charlot ، هنرمند نقاش، پابلو اُ هیگینزO’Higgins، سیلوستر رِوِلتاس Silvestre Revueltas آهنگساز و ادوارد وستون Edward Weston عکاس. کسی نمی تواند بشناسدشان.
'گرچه برای شناختن تینا مودوتی Tina Modotti عکاس (که معشوقش تروریست بدنام و عضو گ.پ.او، ویتوریو ویدالی Vittorio Vidali با نام مستعار کارلوس کنتراس Carlos Contreras بود.) لازم نیست به یادداشت های بخش تولید مراجعه کرد؛ همینطور برای دیوید سیکِروسDavid Siqueiros ، که ارتباط این دو با گنگستریسم استالینیست‌ها هرگز در فیلم به حساب نیامده. فیلم نقش کلیدی سیکِروس را در سوقصد ناموفق به جان تروتسکی در 1940 را یا نمی‌دانسته یا نادیده گرفته است.
در واقع مبارزه ی تاریخی- جهانی بین استالینیسم و تروتسکیسم که عمدتا از فیلم حذف شده، در قلب زندگی کالو و ریورا قرار داشت .این نمود، به‌ويژه در مسیر تکامل کارهای بعدی آن دو به شکلی برجسته و مستقیم رقم مي‌خورد.
در 1922، سالي كه ريورا براي اولين‌ بار فريدا را به عنوان يك دختر مدرسه‌اي ملاقات كرد، او از پايه‌گذاران اتحادیه‌ی نقاشان، مجسمه سازان و گرافیست های انقلابي است. زمانی که در 1928 کالو و ریورا دوباره ملاقات می کنند، هر دوی آنان عضو حزب کمونیست مکزیک هستند. در 1929 بین ریورا و رهبران حزب کمونیست برخوردی بر سر تئوری "رئالیسم سوسیالیستی" استالین و محدودیت های تحمیلی و غیر‌قابل پذیرش آن در زمینه‌ی موضوع و سبک آثار هنری پیش می‌آید. با بالا گرفتن صدای مخالفت سیاسی ریورا و اجتناب او از کشیدن یک نقاشی دیواری به درخواست و بر اساس خط فکری رهبران حزب، او از حزب كمونيست اخراج می شود. کالو تا یک سال بعد هنوز عضوی فعال است.
ایستادگی سرسختانه ی ریورا در مقابل راکفلر در نیویورک در سال 1933 ، از این باور سرچشمه می گرفت که این نقاشی دیواری با پرتره ی لنین "تنها نقاشی راست و حقیقی است که تا کنون روی دیواررفته ودقیقا بیانگر احساس جامعه زیر سلطه‌ی سرمایه داری در زمان حاضر است. این نقاشی نشانگر راهیست که انسان باید برای غلبه بر گرسنگی، ظلم ، بی عدالتی و جنگ بپیماید." در مقابل نقاشی های کالو بیان مستقیم مبارزه‌ی او با مشکلات اساسی زندگی شخصی اوست. طبق نظر ریورا، کالو "تنها نمونه ی هنرمند در تاریخ هنر است که سینه و قلبش را گشوده تا حسش را در باره ی حقایق زیستی‌ اش بیان کند." این ها کمی گزنده تر و روشن بینانه تر از تحریفات تیمرِ کارگردان است: "شخصیت دوگانه‌ی جذاب فریدا....این حقیقت که او دوجنس‌خواه بوده، این حقیقت که او زن مستقلی است که مسحور شوهرش شده است."
هر دو هنرمند در صف جنبش تروتسکیستی ایستاده بودند و در دوره ای با تروتسکی در ارتباط مستقیم بودند. در 1938 ریورا در همکاري با تروتسکی و برتون در آماده کردن مانیفستِ: بسوی هنر آزاد انقلابی Manifesto: Towards a Free Revolutionary Art ، زمینه‌سازی برای هنر حقیقت‌مدار و راه‌گشایی بر "تجدید ساختار کامل و رادیکال جامعه" بود.
به نظر می رسد این شیوه‌ی بی خطرتری است که ریورا و کالو ابتدا به شكل هنرمندانی مطرح تلقی شوند، نه متفکرین سیاسی‌ای که ماهیت مبارزه‌ی تروتسکی با بوروکراسی استالین و همراه با آن تئوری انقلاب پیگیر او را درک کرده بودند، تا اینکه تحت تاثیر ناسیونالیسم مکزیکی در این یا آن حوزه باقی ماندند. مسئله این است، نه آنچه که بین تروتسکی و کالو اتفاق افتاده یا نیفتاده بوده. چیزی که امروز به سبکی سخیف بوسيله‌ي تیمر و سابقا در اردوی استالینیسم پیش کشیده و تمام شده است.
پیش فرض فیلم در باره ی زن‌بارگی ریورا یا "دوجنس‌خواهي" کالو نوعي انطباق با فضای روشنفکری حاضر است. در بهترين حالت نزد آنان، هنرمند ترجيحا بر دست انداختن يا تاييد رسم ازدواج متمركز شده، نه بر انهدام ساختارهاي سرمايه‌داري. سابقا فیلمسازها ارتباط هنر و سیاست را محور قرار می دادند و روابط انسانی در کار آنها تحت تاثیر تکانه های بزرگ تاریخی قرار می گرفت.
کالو، ریورا را بدین شکل توصیف کرده: "آرشیتکت در نقاشی اش، در فراگرد تفکرش، و در آرزو و اشتیاقش برای ساختن جامعه ای بهنجار، یکپارچه و نیرومند، و هماهنگ.... او هر لحظه با غلبه‌ی ترس و جهل بر آدمی در ستیز است." در مقابل، ریورا در آخرین روزهای کالو او را چنین یافته: "این تراژدی نیست که بر کار فریدا حاکم است.... تیرگی درد او تنها پس زمینه‌ای نرم و ملایم برای شعله‌ی روشن و پرشور قدرت جسمی اوست، حساسیت لطیف‌اش، خرد درخشان‌اش، و قدرت شکست ناپذیراش در مبارزه برای زندگی تا به همنوعانش نشان دهد که چه‌سان مي‌توان در برابر نیروهای شر استقامت کرد و پیروز آمد."
اگر چه فیلم فريدا چهره‌ای غیر جدی از تروتسکی ساخته، اما او را سزاوار آخرین کلام با یکی از شخصیت های مرکزی فیلم دانسته: "می خواهی بهار پنهان انقلاب سوسیالیستی را بنگری؟ به فرسک‌های ریورا نگاه کن. خواستار آنی تا بدانی هنر انقلابی شبیه به چیست؟ به فرسک‌های ریورا بنگر. کمی نزدیك‌تر بیا و خش و خراش‌های خرابکار‌ها را نگاه کن: کاتولیک‌ها و بقیه‌ی مرتجعین، و به همراهشان، البته استالینیست‌ها. این خط و خراش‌ها شاید جان تازه‌اي به فرسک‌ها بخشیده. در مقابل تو، تنها نقاشیِ ساده ، سوژه ای برای تفکرات زیباشناسانه نیست ، بلکه پاره ای زنده از ستیز طبقاتی، و همزمان، يك شاهکار قراردارد.

آدمك




اين آدمك كه براي مدل نقاشي ساخته شده ظاهرا به اندازه‌ي كافي مشهور و بي‌نياز از معرفيه اما در واقع اين‌طور نيست. قبلا كه از ژاپن وارد مي‌شد 20000 تومان بايد براي خريد يكيش پرداخت مي‌شد و تقريبا هيچ شاگرد طراحي يا نقاشي نمي‌تونست يكيش را بخره، الان اما اين مدل ساخت چينه و ارزان شده، نزديك 6000 تومان قيمتشه. مشكل اينه كه تناسب‌هاي اندام زن و مرد با هم متفاوته و اين آدمك اساسا براي يادگيري همين تناسب‌ها ساخته شده، و در طول تاريخ نقاشان زيادي خيلي از تركيب‌بندي‌هاي پيچيده‌شان را به كمك همين مدل انجام داده‌اند. اين يكي مدل مرده، و مدل زن‌اش در مغازه‌ها پيدا نميشه، اگر سئوال كنيد فروشنده‌ها مي‌گن كه مدل زنش اصلا وارد كشور نميشه و همه مرد هستن. مشكل اين‌جاست كه مدل ژاپني آن هم ديگر وارد كشور نميشه! فكر كنم شاگردهايي كه مدت زيادي از روي اين آقا كار كنند، تصورشان را از تناسب‌هاي زنانه به كلي از دست بدهند.شما چي فكر مي‌كنيد، به نظر شما دليل قحطي مدل زن اين آدمك چي مي‌تونه باشه؟

Friday, February 22, 2008

مقاله‌ي شميم مستقيمي درباره‌ي نمايشگاه گالري افرند

مقاله‌‌اي به قلم شميم مستقيمي در روزنامه‌ي همشهري به چاپ رسيد كه پيوست آن اين‌جاست

Tuesday, January 15, 2008

راه رفتن روي يخ

اين شعري است كه در برگ آخر بروشور نمايشگاه آورده‌ام. ده سال پيش از اين يك شعر ديگر را روي كارت نمايشگاه ديگري كه در گالري دريابيگي برگزار شد چاپ كردم، و اين دومين باري است كه شعرم معرض ديد عموم قرار مي‌گيرد. روي آن كارت فقط متن چاپ شده بود و تصويري در آن نبود. به هر حال نمي‌دانم چرا اين شعر را روي بروشوري كه پر از تصوير است چاپ كردم؛ مي‌دانم كه دنياي تصوير و نوشته بسيار جدا از هم هستند و تصويري كه نياز به توضيح داشته باشد دورانداختني است، اما اين شعر توضيح تصاوير نيست شايد توضيحي باشد بر فضايي حاكم بر زندگي اين سال‌هايم، و شايد براي آن‌ها كه همه‌ي كارهاي نمايشگاه را نمي‌بينند.



راه رفتن روي يخ


زمين سپيد است و راه دراز
قدم از قدم برداشتن
كاري است پرمخاطره
اما ناگزير
آن كه بماند
در انجماد خواهد مرد
و
كس نمي‌داند يخ زير پا
دوام وزن تو را خواهد آورد يا نه
به زمين يخ بسته نگاه مي‌كنم
يخِ زير پا
گاهي شفاف مثل بلور
و گاه شيشه‌اي مات است
تصوير او
او را كه پيش از من مي‌رود
با حسرت مي‌نگرم
و با اميد به آن‌كه شايد
من هم گامي بردارم
بر جاي پاي
طمئن كسي كه
بي‌سقوط
پيش از من رفته است
اما شايد آن جاي پا تنها
تحمل يك بار رفتن را بيشتر
نداشته است
و با اين گام
زير فشار وزن تو
آني در هم بشكند.


سياوش روشندل
زمستان 86

Tuesday, January 08, 2008

Painting & Drawing exhibition in Afrand Art Gallery





از همه‌ي عزيزاني كه علاقه‌مند به كارهاي من هستند دعوت مي‌كنم از نمايشگاه نقاشي و طراحي‌ام بازديد كنند.
كارهايي كه به نمايش گذاشته مي‌شود شامل حدود 80 كار طراحي است كه بخشي مربوط به چهار سال اخير است و تعدادي هم از كارهاي قديمي است كه تا حال نمايش نداده‌ام و فكر مي‌كردم كه بودن‌شان به درك مسيري كه به كارهاي جديد منجر شده كمك خواهد كرد.
نقاشي‌ها تعدادشان حدود بيست‌ تا است، و آن‌ها هم تقريبا همين وضعيت را دارند.
دوست داشتم اين نمايشگاه به شكل مروري بر كارهايم باشد و تعداد بيشتري از كارهاي قديمي را بگذارم، اما متاسفانه جاي گالري كوچك است و فعلا امكان چنين كاري نيست.
موضوعي كه در اين بيست سال كاري نقاشي هميشه آزارم داده اين است كه در هر نمايشگاه بخشي از بهترين كارها به فروش مي‌رسد، اين درحالي است كه معمولا آن بخش،‌ بخشي از يكي مجموعه است كه طبعا به اين ترتيب امكان جمع‌آوري دوباره‌ي آن نيست. خب،‌ در صورتي‌كه آن مجموعه "واقعا" ديده مي‌شد و به نقد كشيده مي‌شد، يا آن كارها در يك كتاب به چاپ مي‌رسيد مشكلي نبود، اما متاسفانه در اين بيست سال، نقد تعطيل بوده، و امكان چاپ كارها هم براي من وجود نداشته. شايد در دويست سال آينده وضع كمي تغيير كند.
به هر حال از ديدن همه‌ي دوستان در اين نمايشگاه بسيار خوشحال خواهم شد...
ممنون خواهم شد اگر لينك اين صفحه را در صفحات خود بگذاريد و براي دوستان ديگرتان بفرستيد.