Thursday, November 20, 2008

گزارش نمايشگاه به آيند و روند و پرند و چرند







نمايشگاه‌هاي نقاشي هر كدام شخصيت خاص خود را دارند. آداب نمايشگاه اين جوري است كه روز شروع دوستان را دعوت مي‌كنيم، به صرف چاي و شيريني و شربت، در ساعت 4 عصر معمولا-يا هر ساعت ديگري كه نمايشگاه تعيين كند- و خب كم‌كم دوستان مي‌آيند و گل مي‌آرند، بعضي، كه البته خودشان گل هستند و نيازي هم هست، بعد كارها را نگاه مي‌كنند، و كمي مثل يك پارتي كوچولوست كه دوستاني كه در اين شلوغي روزگار سال به سال همديگر را نمي‌بينند ممكن است آن‌جا ببينند. خلاصه درباب كارها رسم است كه حرفي زده شود، و من از آن‌ها كه سكوت مي‌كنند مي‌پرسم، خب كدام كار را دوست داشتيد؟ و او هم مي‌گويد اين يكي يا آن يكي. بعد دوري مي‌زنند، بچه‌ها، و معمولا نمايشگاه براي چرخ زدن جاي مناسبي نيست، آدم را خسته مي‌كند، كمي مي‌نشينند و بعد هم مي‌روند. گاهي اگر كارها باب ميل دوستانم باشند مي‌خرند، و گرنه كه خب آرزوي موفقيت مي‌كنند و مي‌روند. اين از دوستان من. گالري هم طبعا به سهم خود آدم‌هايي را دعوت مي‌كند و اين‌ بار از حدود 300 كارتي كه داده بودم و فرستادند، روز اول سه چهار نفر از طرف گالري آمدند. و روزهاي ديگر هم كه پرنده پر نمي‌زد. خيلي جالب است كه كسي علاقه‌اي به ديدن كارها نشان نمي‌دهد. خب اين نگران كننده است، اگر نمي‌خرند حداقل بيايند و نگاه كنند. به خانم مسئول گالري مي‌گويم پس چرا اين‌جوريست؟ مي‌گويد: احتمالا مردم از كار ديجيتال خوششان نمي‌آيد. مي‌گويم خب وقتي كار را نديده‌اند از كجا مي‌دانند كه خوششان مي‌آيد يا نه، مشكل اين است كه اصلا كسي براي بازديد نمي‌آيد؛ حالا شما طلا ريخته باشيد و بگوييد مجاني بيايند ببرند. شوخي نمي‌كنم در طول 10 روز به جز دوستان خودم روزانه دو سه نفر بيشتر بازديد كننده نداشتيم. گالري افرند هم گالري ناشناخته نيست، جزء گالري‌هاي قديمي و معتبر تهران است، خب به اين ترتيب كاري هم به فروش نمي‌رسد و فقط خرج و مخارج آماده كردن نمايشگاه به گرده‌ي هنرمند تحميل مي‌شود. خب نان ديجيتالي را هم كه نمي‌شود به شكم بست و بايد فكر نان كرد.


بعد موضوع تبلغات پيش مي‌آيد. راستش در اين فاصله خبرنگار محترمي از روزنامه‌ي همشهري آمد و مصاحبه‌اي انجام داد كه هنوز چاپ نكرده، دوستان روزنامه‌نگار مي‌گويند مسئولين تحريريه به شدت به اين نوع كار (منظور كار بسيار بدي است كه من انجام داده‌ام، نقاشي كرده‌ام) حساس هستند، در كلاس‌هاي روزنامه‌نگاري مي‌گويند بپائيد كه آگهي را به جاي خبر به شما نچپانند. اصطلاحش هم هست رپرتاژ آگهي. به زبان آدميزاد يعني اگر پول بدهيد خبر نمايشگاه چاپ مي‌شود و گرنه خير. كسي نيست به اين علما و نوابغ روزنامه‌نگاري ايران حالي كند كه دوستان، خبر هم كه از زمانش گذشت تبديل به عنصر نامطلوبي بدتر از جزغاله دنبه به نام خبر سوخته مي‌شود كه به درد عمه‌ي صاحب خبر هم نمي‌خورد. اما خب حكايت نظام مقدس سرمايه‌داري است و تابوهاي زيرپا نگذاشتني‌اش.


از سيماي شبكه‌ي 4 هم قرار گذاشتند كه بيايند و گزارش تهيه كنند كه نيامدند. از همه‌ خنده‌دارتر مسئول صفحه‌ي هنري يكي از روزنامه‌هاي بسيار معتبر بود كه دوستي مي‌شناخت و گفته بود مي‌آيد. نيامد. سراغش را گرفتم، دوستم مي‌گفت رفت و آمد مشكل است، روزنامه هم پول آژانس را نمي‌دهد، تو بيا. گفتم آخه عزيز من نمايشگاه جاي ديگري است،‌ فلاني نمي‌خواهد حداقل كارها را ببيند و بعد چيزي بنويسد؟ گفت نه نيازي نيست، بيشتر اوقات مردم‌اند كه به روزنامه مراجعه مي‌كنند. اصلا خودت يك مصاحبه با خودت بكن چاپ مي‌كنيم. اين ديگر شاهكار بود. خبرنگار ديده بوديم، نديده بوديم كه خود صاحب خبر، خبرآور شود. اي بي‌خبر "مكوش" كه صاحب خبر شوي، خبر خودش ميايه.



پس من و گالري شروع مي‌كنيم همديگر را متهم كردن،‌ مي‌گويم من كه كار خودم را انجام داده‌ام؛ بخش فروش را شما بايد اداره كنيد. او هم معترض مي‌شود كه چرا من پيكاسو نيستم. مي‌گويم پس چطور بايد اين كارها را فروخت؟ مي‌گويد بايد شانس داشت. اما من معتقد به بخت و اقبال نيستم. كار من هم در نهايت كالاست و فكر نمي‌كنم كريستي و ساتبي هم فروش كالاي‌شان را به بخت و اقبال واگذار كنند.


اما من استثنا نيستم. اين وضعيتي است كه براي همه‌ي هنر ايران پيش آمده، يك جور رخوت است، يا شايد از آن بدتر جمود نعشي است كه درماني هم ندارد. مگر وضعيت خواننده‌هاي كتاب بهتر است؟ تيراژ كتابي كه چند سال وقت براي فروش هزار نسخه‌اش لازم دارد شاخص خوبي براي علاقه به فرهنگ و هنر است. هزار نسخه را به تعداد كتاب‌فروشي ها تقسيم كني روزي نصفه كتاب هم فروش نمي‌رود كه كتاب يك‌ساله تمام شود. البته الان كه ناشر‌ها كتاب خودشان را در كتاب‌فروشي‌هاي خودشان بيشتر مي‌فروشند. از توليد به مصرف است. وضعيت فيلم، چطور؟ چند فيلم بدرد بخور در اين سال‌‌هاي اخير ساخته شده؟ و تئاتر كه دادش را همه‌ي اهل تئاتر زده‌اند. موسيقي‌ ما كجاست؟ هنوز كه هنوز است اهل موسيقي در حسرت يك سالن با كيفيت صوتي مناسب هستند كه بشود يك اجراي جدي را به شكل آبرومندانه در آن برگزار كرد. از هنر ضاله رقص كه پيش‌مرگ بقيه شد. و راستي معماري، معماري والامقام معاصر كه دوست معمارم به اين شيوه توصيف‌اش مي‌كرد: "فحشاي معماري"؛ نمي‌دانم كسي دركش مي‌كند يا نه اما خوب گفتي و همين است.


و بي‌شك مردم هم در اين ميان حقي دارند. وقتي ديوارهاي گالري‌ها، موزه‌ها و نمايشگاه‌هاي رسمي را كارهاي نقاشان بسيار محترمي پر كرده كه هيچ يك از خطوط قرمز حاكميت را زير پا نمي‌گذارند و راضي‌اند به همان كارهاي بي‌ بو و بي‌خاصيتي كه هزاربار خورده و بالا آورده شده‌اند؛ و درست است، وقتي همه با دقت تمام در حال خودسانسوري هستيم كه مبادا خاطر آيند و روند و پرند و چرند آزرده نشود، شايد اين رفتار بهتري باشد كه آدم‌ها قيد رفتن به نمايشگاه را بزنند و بنشينند همان گوشه‌ي خودشان كه گوشه‌ي امن‌تري هم هست حتما براي آرامش روح و روان.





1 comment:

یک دیوانه said...

دوست من چه گویم از هنر که هر چه که دیدیم و شنیدیم
نتوانستیم اون طور که میخواهیم پیاده کنیم