Wednesday, February 28, 2007

نمايشگاهي از آثار نقاشي هرمان هسه در اتريش



در خبرهاي روز آمده كه براي نخستين بار نمايشگاه جامعي از كار و زندگي نويسنده‌ي برنده‌ي نوبل، هرمان هسه در اتريش برپا شده است. (through 3 June 2007 at the Leopold Museum). و اضافه بر آن آبرنگ‌هاي نسبتا ناشناخته‌ي هسه نيز در اين نمايشگاه ديده مي‌شوند.

هرمان هسه، پس از تحمل شكستي عصبي در ميانه‌ي جنگ جهاني اول، به توصيه‌ي پزشكانش شروع به نقاشي كرد. او چهل ساله بود و در دوره‌اي از نقد عميق خود بود. پس از نخستين تلاش‌هاي ناشيانه‌اش براي طراحي تصاوير بر اساس روياهايش به جهت استفاده در روانكاوي، هسه شروع به تصويرگري برخي از نسخه‌هاي شعرهايش كرد و اين براي عشاق كتاب و دوستدارانش حكم گنجينه‌اي را داشت.
و سرانجام ديگر، براي هرمان هسه نقاشي چيزي بيش از منبع درآمد يا لذتي براي گذران وقت شد. نيازي حياتي شد به منظور فاصله گرفتن از دنياي ادبيات. زماني كه نويسنده در تِسين ساكن شد، پس از جدايي از همسر نخستش، رنگهاي خفه‌ي در پالت او با انفجاري از رنگ‌هاي خالص كنار رفتند. در طي نخستين تابستان در تِسين، هسه در داستاني به نام "آخرين تابستان كلينگزور"، از خود به مثابه‌ي نقاش، طرحي زندگينامه‌وار بر پا كرد. نقاش داستان او چنين مي‌گويد:"پالت كوچك با رنگ‌هاي ناب پر شده بود. رنگهاي مخلوط نشده، با روشن‌ترين درخشش". " آن، تسلي‌ام بود، سلاح جنگي‌ام، كتاب دعايم و قانونم، كه با آن مرگ را هدف مي‌گرفتم؛ كه با آن هزار بار جادو كردم و ستيزه با گنگيِ واقعيت را برنده شدم.

اين نوشته بخش كوچكي از گزارشhttp://www.artdaily.org است.
براي ديدن گزارش كامل اينجا را كليك كنيد:
http://www.artdaily.org/index.asp?int_sec=2&int_new=19455
و براي ديدن برخي از نقاشي‌ها اينجا را كليك كنيد:
http://museum.oglethorpe.edu/hesse.htm

درباره‌ي اعترافات گونتر گراس


من از ننگ خويش سخن مي‌گويم، باشد كه ديگران از ننگ‌هاشان سخن بگويند... برشت
چند روز پيش از اينكه خبر اعتراف گراس دنيا را به بهت و حيرت فرو ببرد داشتم كتاب سرزادگان نوشته‌ي گونتر گراس را مي‌خواندم. پيش از آن تنها دو اثر از گراس خوانده بودم يكي طبل حلبي كه شاهكاري از ادبيات معاصر دنيا و اثري ضد جنگ است و ديگري بر گام خرچنگ كه اثري معاصر است و محور آن اتفاقا تعصب كور انسان معاصر است كه به فضاي دنياي مجازي اينترنت هم رخنه كرده و بعد تاثيرش را در دنياي واقعي، و با شليك گلوله‌هاي واقعي مي‌گذارد ...

فريدا در روزنامه‌ي كيهان

مشكلي كه اين روزها دلخورم كرده اين است كه برخي از مطالبم چه ترجمه يا تاليف گاه گداري روي سايت‌هاي مختلف ديده مي‌شود بدون ذكر منبع،‌ و در مواردي به نام صاحب محترم وبلاگ يا سايت‌هاي مزبور. جالب اين است كه حتي با تذكر، فرستادن ايميل و گذاشتن كامنت هم عالي‌جنابان سارق ككشان نگزيده و همچنان مطلب را تمام و كمال نگه‌ داشته‌اند،‌ طبيعتا با حذف كامنت‌هاي هشدار دهنده‌ي من. (فعلا قصد نام بردن و لينك دادن به اين مطالب را ندارم اما در اولين فرصت به طرح شكايت در مراجع قانوني خواهم پرداخت.)
خلاصه دوستان از ولنگ ‌و وازي فضاي اينترنت استفاده‌ي مطلوب و به قول امروز "بهينه" مي‌كنند، ايضا از دست‌و‌پا شكسته و بسته بودن قوانين.
اما جالب‌تر از همه اتفاق اخير است كه شير پاك خورده‌اي مقاله‌ي مرا با عنوان يادداشتي درباره‌ي پرتره‌هاي فريدا كالو (منتشر شده در اين وبلاگ و سايت كارگاه) شايسته‌ي چاپ در روزنامه‌ي كيهان؟!!! شماره‌ي 18705، به تاريخ 12/10/85 ديده، و صد البته با نام شريف خودش نسبت به چاپ آن اقدام كرده است. به اين يكي انصافا بايد هم مدال و هم لينك داد. شخص مزبور مرا به ياد سربازهايي مي‌اندازد كه در دوران پر افتخار خدمتم گاهي از فرط خوشي، ملال، غربت يا انگيزه‌هاي ناشناخته‌ي ديگر دست به عملي - به نيت خير جاودانگي- براي ثبت نام و ياد خود، به شكل يادگاري مي‌زدند،‌ كه در و ديوار پر از آن‌ها بود و برخي حتي واجد ارزش‌هاي هنري نيز بودند، اما گاه پيش مي‌آمد كه سربازي نا‌آگاه يادگاري‌اش را نه با اسم مستعار، كه با نام خودش و با ذكر همه‌ي جزئيات، مثلا دوره‌ي خدمت، گردان و گروهانش مي‌نوشت، و آن را درست در جايي مي‌نوشت كه نبايد مي‌نوشت، مثلا روي بدنه‌ي اف – 14 يا يك همچو جايي. خلاصه اين دوست بسيار گرامي نيز به نظر مي‌رسد از همان قماش باشد، و يافتنش در روزنامه‌ي كيهان كار چندان سختي نيست. اما مشكل اينجاست كه اگر من پيگيري كنم، كه مي‌كنم، و او پيدا شود، شكايتش را در كيهان به چه كسي بايد كرد؟

به نظر مي‌رسد كه سارق مزبور نوشته را از روي سايت كارگاه برداشته باشد. چون مقاله‌ي ديگر كارگاه نيز با عنوان پرتره‌هاي آلزايمر در ادامه‌ي مطلب من چاپ شده و هر دو زير يك عنوان قرار گرفته‌اند.