نقاشي سوررئاليستي هيچگاه به پاي شعر و ادبيات آن نرسيده، همينطور فيلمهاي آن. زبان به دليل آزاد گذاردن شنونده-خواننده در تجسم موضوع بسيار موفقتر از تصوير است. تصويري كه ناگزير حضور عيني خود را با قدرتي كه نميتوان از سيطرهي آن رها شد بر ذهن تحميل ميكند. اين گل، اين پرنده، اين چهره وقتي تصوير شد و ديده شد، در ذهن حك شده و نميتوان آن را از حافظه پاك كرد. اما گل و پرنده در شعر براي هر خواننده-شنونده تصويري متفاوت و با كمالي غيرقابل وصف ايجاد ميكند.
شور، اشتياق زندگي و تصاوير بيبديل شعر سوررئال در كارهايي مثل لوركا، الوار، يا نرودا قابل مقايسه با تصاوير وهمزدهي نقاشهاي سوررئال نيست. نقاشي دالي، يا ماكس ارنست را در نظر بياوريد، حسي كه از نقاشي بيرون ميتراود، حسي گروتسكي، بازي روانكاوانه با ذهن، حضور روشن عقل، و نبود عنصر شاعرانه و تغزلي است. شايد موفقترين تصاوير نقاشي سوررئال متعلق به رنه ماگريت باشد، مثلا "اتاق موسيقي"، يا ديگر نقاشيهاي او كه عناصر طبيعي در آنها رنگي شاعرانه پيدا ميكنند.
آيا براستي ساختن تصوير سوررئال در نقاشي غير ممكن است؟ آندره برتون در "سوررئاليسم چيست؟"، اشاره ميكند كه پيش از سوررئاليستها نيز سوررئاليسم وجود داشته، و مثالهاي زيادي ميآورد، از جمله: "پيكاسو در كوبيسم سوررئاليست است." نگاهي گذرا به تاريخ نقاشي نيز اين نظر را تاييد ميكند، آيا گوگن در "مسيح-جوواني" سوررئاليست نيست؟ آيا پيتر بروگل در "سقوط ايكاروس"، كل كارهاي جوزپه آركيمبالدو تركيبهاي جنونآميز سبزيجات، گلها و اشيا كه به انسان بدل ميشوند، آيا "تولد ونوس" بوتيچلي اثري كاملا سوررئاليستي نيست؟ آيا نميتوان بسياري از كارهاي نقاشي دنيا، از جمله كارهاي نائيف اقوام و ملل گوناگون را سوررئال به حساب آورد.
سوررئاليسم خوانشي ديگرگون از واقعيت است، با استفاده از عناصري كه مدعي است ميتواند به جوهرهي هستي دست پيدا كند. ميتوان اين خوانش را به كل تاريخ بشر و تلاش براي فهم رازهاي آن به كمك هنر تعميم داد.
اگر اين خوانش را بپذيريم نقاشيهاي سوررئاليستها بخشي از تجربهي بشري برآمده از تجربهي دهشتآور دورهاي خاص-دوران پس از جنگ جهاني اول-هستند. در عين حال نزديكي تجربيات هواداران و اعضاء اين جنبش خود بخود فرايندي از شبيهسازي، تقليد، تاثيرات مستقيم از يكديگر را نيز در كار آنها ايجاد كرده است. شباهت كارهاي ماكس ارنست، فرانسيس پيكابيا و دالي غيرقابل انكار است. اين شباهت ناگزير افرادي است كه با يك انديشهي مشخص با هم كار كردهاند و آن را ميتوان با شباهت ميان كار پيكاسو، براك و خوانگري در ابتداي كوبيسم قياس كرد. شباهتي كه درعينحال مانع از اصالت كار هيچ يك نميشود. اما شباهت كار بسياري ديگر از نقاشان مدعي سوررئاليسم در تاريخِ پس از آن بدون پشتوانههاي نظري، سياسي و اجتماعي آن چهقدر ترحمانگيز و مسخره جلوه ميكند، انبوه كارهايي كه انگار يك دالي ناقصالخلقه با اختلال فكري توليد كرده و هيچ ردپايي از آنچه سوررئاليستها مدعي آن بودند در آنها ديده نميشود.
آيا همهي كارهاي نقاشان امريكاي لاتين در اوج دوران خود را نميتوان سوررئالتر از بسياري كارهاي سوررئال اروپايي به حساب آورد؟ اگر بناست سوررئاليسم مدعي آزادي باشد، اين آزادي در كار لاتينيها به مراتب واضحتر ديده ميشود، بيدليل نبود كه آندره برتون نقاشيهاي فريدا كالو را سوررئال ديده بود، چيزي كه او خود منكرش بود. اما بيشك كارهاي فرناندو بوترو را ميتوان به راحتي با مفاهيم سوررئاليستها سازگار كرد. اين سازگاري همان سازگاري ابدي عنصري است كه بنا و بنياد سوررئاليسم بر آن گذارده شده، عنصري مبهم، رازآميز، هوشمندانه، سرشار از ابتكار كه برپايهي جوهره بنيادي هنرمند و در ارتباط مستقيم و بيواسطه با دنياي بيروني شكل گرفته، از اين ديدگاه سوررئاليسم دريچهاي باز كرده تا آنچه را كه دالي و ماگريت نتوانستند به انجام برسانند-دستيابي به آن عنصر سرزندهاي كه در شعر سوررئال ميبينيم-در دنياي امروز به انجام برسد. عنصري كه در آن تصوير بتواند همپاي زبان حركت كند، و سلطهي خود را با روشي هوشمندانهتر درهم بشكند، تصويري كه بر ذهن آوار نميشود و وجودش به شكلي بيواسطه خود زندگي است.
Paintings, sculptings, and writings of Siavash Roshandel نقاشی, مجسمه, و نوشتههای سیاوش روشندل
Wednesday, June 25, 2008
كاركرد زباني و تصويري سوررئاليسم
Subscribe to:
Posts (Atom)