اين نوشته را درويش عبدالمجيد طالقاني استاد بيبديل شكسته و نابغهي خوشنويسي ايران كه خط او پيچيدهترين تركيبات و زيباترين جزئيات را با هم داراست نوشته در تاريخ 1207 هجري شمسي . نوشته قابل نقد و بررسي است، به خاطر اينكه خواندن شكسته مشكل است بسياري از نوشتههاي اين خط هنوز "خوانده" نشده. درويش در اين نوشته به قول خودش "فراغبال" نوشته و از خلال آن ميتوان تا حدودي به روحيات او و رفتارهاي روزمرهي دورانش پي برد.
تركيب شكستهي درويش در اين برگ، گردان است و از هيچ قانون مشخصي پيروي نميكند، مگر وفاداري به نهايتِ زيبايي نوشته. بنابر اين متن بخش بخش شده و هر بخش از جهتي روي كاغذ چرخيده و نوشته شده است. من مطلب را بر اساس نظم منطقي آن براي خواندن مرتب كردهام. برخي كلمات كه برايم مفهوم نبود با ... و فاصله از كلمات ديگر جدا شدهاند. خوشحال ميشوم اگر كسي كلماتي را كه من نتوانستهام بخوانم برايم روشن كند. در نوشتههاي درويش هميشه به فاصلههاي بزرگ برميخوريم كه آنها هم عموما تابع اصلي بجز زيبا شناسي كار نيستند. اين فواصل بزرگ را در ميان نوشته ها رعايت كردهام و دوست داشتم صاحبنظران به آن توجه كنند. به نظرم يكي از نبوغ آميزترين وجوه مشخصهي كار درويش همين فاصلههاي بزرگ است. براي من مثل سكوت در موسيقي زيبا هستند.
مخدوما مهربانا
وقتي كه مخل بسيار بدي وارد شده بود و هيچ حال بمن باقي نبود درصدد تحرير اين دو كلمه شكسته بسته برآمدم ... ... ... كمترين بستگان دوستي نشان عبدالمجيد است اميدوار است كه چشم از معايب او پوشند
دو كلمه نوشتم بجهه نور چشم دردمندآن و سرور سبيه؟ مستمندان سيد فلان
تحريرن تحرير في شهر ذيالقعده لحرام سنه 1207
......
هنگام صبحي بود از اتفاق كه دماغ مشقي بهم رسيده بود
هرچند فكر كردم هيچ بخاطرم نرسيد تا انكه ازين قبيل مزخرفات كه ميبينيد دو كلمه نوشتم بجهه نور چشم دردمند آن بستگان دوستي نشان
دو كلمه نوشتم كه دوستي وارد شد و اصرار زيادي ميكرد كه برخيز تا بسير چهارباغ چهارباغ برويم
كه هواي خوش و فصل خوشي است (هر دو ... چارباغ مكن با كسي تا كه در آن باغ؟ احتمالا بيتي از يك شعر) كه ساعتي بكام دل فراغ بال بگذرانيم
چون رسيدم بچارباغ كثرتي بود
واز هر طرف خوش آهنگي در نغمه پردازي و بلبل از طرف ديگر
در ترانه سازي هواي ابر و ريزهء باران كدامين ابر نوبهاران
زِنم نقش قدم زايل نميشد زمين تر ميشد اما گل نمي(شد) سخن كوتاه
فراغبال بگذرانيم سخن او را شنيده
روانه شديم چون بحوالي چهارباغ رسيديم دكاني بود كه در ميان ان دكان
جواني بود ولي چگونه كه ديده روزگار هرگز چون او ديده گوش گردون هرگز چون شنيده بود هوش
هوش رفت و قرار و طاقت هم با يكي از رفقا كه اندك محرميست ... اين كمترين و او بود رازي در ميان گذاشتم كه اگر ممكن بود كه مال را بكتف كشيده بچارباغ برويم او پي برده ميشود كه هرگز برده نشده ... انحريف اين سخن مذكورن دامن
همت بر كمر برده بصد افسون براهش اورده همراه روانه شديم چون بچارباغ
چون بچارباغ رسيديم هجومي بود
چون رسيدم بچارباغ كثرتي بود
و از هر طرف خوشآهنگي در نغمه پردازي و بلبل از طرف ديگر
در ترانه سازي هواي ابر و ريزهء باران كٌدامين ابر نوبهاران
زنم نقش قدم زائل نمي شد زمين تر ميشد اما گل نميشد سخن كوتاه
رفيقي كه بود خواهش كرد كه بمال دراز شود
دست او را گرفته ...
Paintings, sculptings, and writings of Siavash Roshandel نقاشی, مجسمه, و نوشتههای سیاوش روشندل
Sunday, January 22, 2006
يك متن جالب نوشتهي درويش عبدالمجيد طالقاني
Saturday, January 21, 2006
my new galleries in kargah
بزرگترين لذت يك مرد از ديد چنگيز
داشتم كتاب چنگيزيان نوشتهي رنه گروسه، ترجمهي محمود بهفروزي از انتشارات آزادمهر، (و با طرح جلد خودم!)، را ميخواندم كه به اين مطلب رسيدم:
رشيدالدين فضلالله ... مي گويد: روزي چنگيزخان از سردار وفادارش بوئورچو پرسيد؛ بزرگترين لذت مرد به نظر تو چيست؟ بوئورچو پاسخ داد: "در يك روز بهاري، سوار بر مركبي راهوار، رفتن به شكار با شاهين يا عقاب در مشت و نظارهي حملهي او به شكار" چنگيزخان از بوروكول و دلاوري ديگر همين پرسش را كرد، كه آنان نيز پاسخهاي مشابهي دادند. سپس خودش گفت:" بزرگترين شادي و لذت براي يك مرد، مغلوب كردن و شكست دادن دشمن، پيش راندن آنان و تملك اموال شكست خوردگان و ديدن چهرهي غرقه در اشك عزيزان آنها، سوار شدن بر اسبهايشان و فشردن زنان و دختران آنان در آغوش است."
فكر كردم كه اين گفته قابل بحث است. چنگيزخان آنقدر متمدن نشده بود كه براي كارش دليلي به جز دليل واقعياش بياورد. همهي عمليات لذت بخش مذكور را فاتحان ديگر هم دقيقا به همين شكل انجام دادهاند، اما هميشه آن را با دلايل عامه پسندتر توجيه كردهاند.
Sunday, January 15, 2006
ارتباط قانقاريا با هنر
برخي افراد از طريق جستجو به سايت من رسيدهاند. در ميان جستجوها به موارد كمدي زيادي برخوردهام. مثلا يك نفر ولوو را جستجو كرده و به من رسيده بود، تعداد زيادي از بازديدكنندهها كلمهي سكس را جستجو كردهاند و به اينجا رسيدهاند. برخي ديگر از كلمات مورد جستجو به اين شرحند: قانقاريا، فلجاطفال، ذاتالريه كه همهي اين كلمات در ميان ترجمهها و بيشتر مربوط به فريدا كالو هستند. به نظر ميرسد براي رسيدن به رقمي بالا از بينندههاي واقعي بايد بيشتر تلاش كرد.
Sunday, January 01, 2006
كتابهاي رايگان فارسي
امروز با سايت بسيار خوبي آشنا شدم كه كتابهاي رايگان فارسي را به شكل ديجيتال روي شبكه قرار داده است. حركتي بسيار خردمندانه و زيباست. حتما سري به آن بزنيد. من لينك اين سايت را هم به فهرست لينكهايم اضافه كردهام.
چکامه ای برای سالوادور دالی
چکامه ای برای سالوادور دالی
به تازگي شعري از لوركا را ترجمه كردهام كه ظاهرا اولين ترجمهي كامل اين شعر است. شعر در وصف دوستي است و براي سالوادور دالي سروده شده. ترجمهي آن براي من يكي از لذت بخشترين كارهاي زندگيام بود. شعر پيچيدهايست و پر از تمثيلهاي زيبا كه روح شاعر در بيان دوستياش تا بلندايي بيزمان اوج گرفته است. به نظرم لوركا (كه خود نقاشي نيز ميكرد) در بين سوررئاليستها از همه در بيان احساسات زمينياش موفقتر است. چند بند از شعر را در اينجا ميآورم.
آرزوت، رزِ سرخي به باغ بلند.
گردونهاي از زبان آبدار پولاد ناب.
کوهساران جامهي مه امپرسیونیستها را از تن ميافكنند،
خاکستریها از فراز آخرین طارمی ها نظارهگرند.
****
نقاشان مدرن در آتلیه های سپید،
ریشه های چارگوش گلهای سترون را هرس می کنند.
بر آبهای سِن کوهی مرمرین از یخ هست،
كه میماسد بر پنجره ها و عاج می پراکند.
****
به استواري گام می زند مرد بر گذر سنگفرش
بلورها از جادوی پژواک رخ میپوشند
حکومتيان دكان عطر فروشان را تخته کرده اند
ماشین به ضرب دوتاياش در تپش است.
****
چيزي چونان غيابِ جنگل ها و تجیرها و چکادها،
معلق است بر فراز خانه هاي كهن.
هوا منشورش را بر دريا صيقل ميزند
و افق به گونهی آبگذری عظیم بر می افرازد.
****
نه شراب را می شناسند نه سایه روشن ها را، گزمگان
آنان سیرنها را بر دریاهای سرب گردن می زنند.
و شب، مجسمهی سياهِ حزم
آینهی گرد ماه را با دستانش می پوشاند
****
كتاب را نشر هاديان منتشر كرده. تلفن نشر: 88811041 021