Sunday, January 22, 2006

يك متن جالب نوشته‌ي درويش عبدالمجيد طالقاني



اين نوشته را درويش عبدالمجيد طالقاني استاد بي‌بديل شكسته و نابغه‌ي خوشنويسي ايران كه خط او پيچيده‌ترين تركيبات و زيباترين جزئيات را با هم داراست نوشته در تاريخ 1207 هجري شمسي . نوشته قابل نقد و بررسي است، به خاطر اينكه خواندن شكسته مشكل است بسياري از نوشته‌هاي اين خط هنوز "خوانده" نشده. درويش در اين نوشته به قول خودش "فراغبال" نوشته و از خلال آن مي‌توان تا حدودي به روحيات او و رفتار‌هاي روزمره‌ي دورانش پي برد.
تركيب شكسته‌ي درويش در اين برگ، گردان است و از هيچ قانون مشخصي پيروي نمي‌كند، مگر وفاداري به نهايتِ زيبايي نوشته. بنابر اين متن بخش بخش شده و هر بخش از جهتي روي كاغذ چرخيده و نوشته شده است. من مطلب را بر اساس نظم منطقي آن براي خواندن مرتب كرده‌ام. برخي كلمات كه برايم مفهوم نبود با ... و فاصله از كلمات ديگر جدا شده‌اند. خوشحال مي‌شوم اگر كسي كلماتي را كه من نتوانسته‌ام بخوانم برايم روشن كند. در نوشته‌هاي درويش هميشه به فاصله‌هاي بزرگ بر‌مي‌خوريم كه آن‌ها هم عموما تابع اصلي بجز زيبا شناسي كار نيستند. اين فواصل بزرگ را در ميان نوشته ها رعايت كرده‌ام و دوست داشتم صاحب‌نظران به آن توجه كنند. به نظرم يكي از نبوغ آميزترين وجوه مشخصه‌ي كار درويش همين فاصله‌هاي بزرگ است. براي من مثل سكوت در موسيقي زيبا هستند.

مخدوما مهربانا
وقتي كه مخل بسيار بدي وارد شده بود و هيچ حال بمن باقي نبود درصدد تحرير اين دو كلمه شكسته بسته برآمدم ... ... ... كمترين بستگان دوستي نشان عبدالمجيد است اميدوار است كه چشم از معايب او پوشند
دو كلمه نوشتم بجهه نور چشم دردمندآن و سرور سبيه؟ مستمندان سيد فلان
تحريرن تحرير في شهر ذي‌القعده لحرام سنه 1207
......

هنگام صبحي بود از اتفاق كه دماغ مشقي بهم رسيده بود
هرچند فكر كردم هيچ بخاطرم نرسيد تا انكه ازين قبيل مزخرفات كه مي‌بينيد دو كلمه نوشتم بجهه نور چشم دردمند آن بستگان دوستي نشان
دو كلمه نوشتم كه دوستي وارد شد و اصرار زيادي ميكرد كه برخيز تا بسير چهارباغ چهارباغ برويم
كه هواي خوش و فصل خوشي است (هر دو ... چارباغ مكن با كسي تا كه در آن باغ؟ احتمالا بيتي از يك شعر) كه ساعتي بكام دل فراغ بال بگذرانيم

چون رسيدم بچارباغ كثرتي بود
واز هر طرف خوش آهنگي در نغمه پردازي و بلبل از طرف ديگر
در ترانه سازي هواي ابر و ريزهء باران كدامين ابر نوبهاران
زِنم نقش قدم زايل نمي‌شد زمين تر مي‌شد اما گل نمي‌(شد) سخن كوتاه

فراغبال بگذرانيم سخن او را شنيده
روانه شديم چون بحوالي چهارباغ رسيديم دكاني بود كه در ميان ان دكان
جواني بود ولي چگونه كه ديده روزگار هرگز چون او ديده گوش گردون هرگز چون شنيده بود هوش
هوش رفت و قرار و طاقت هم با يكي از رفقا كه اندك محرميست ... اين كمترين و او بود رازي در ميان گذاشتم كه اگر ممكن بود كه مال را بكتف كشيده بچارباغ برويم او پي برده مي‌شود كه هرگز برده نشده ... انحريف اين سخن مذكورن دامن
همت بر كمر برده بصد افسون براهش اورده همراه روانه شديم چون بچارباغ
چون بچارباغ رسيديم هجومي بود

چون رسيدم بچارباغ كثرتي بود
و از هر طرف خوش‌‌آهنگي در نغمه پردازي و بلبل از طرف ديگر
در ترانه سازي هواي ابر و ريزه‌ء باران كٌدامين ابر نوبهاران
زنم نقش قدم زائل نمي شد زمين تر مي‌شد اما گل نمي‌شد سخن كوتاه
رفيقي كه بود خواهش كرد كه بمال دراز شود
دست او را گرفته ...





4 comments:

siavash said...

blogger said:
The requested URL was not found on this server...
what has happend to your blog?

Anonymous said...

بسیار زیبا بود . من خیلی سعی کرد و یه چیزایی ام تونستم بخونم. از نوشته تون لذت بردم. ممنون

Anonymous said...

بسیار زیبا بود . من خیلی سعی کردم و یه چیزایی ام تونستم بخونم. از نوشته تون لذت بردم. ممنون

Anonymous said...

وبلاگ پر محتوایی دارین فقط خیلی دیرآپ دیت میکنین